پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

پارمیس

کله پاچه!!

مدتیه به گوشت علاقه مند شدی. چند ماه پیش که خیلی از اوضاع غذا خوردنت ناراحت بودم متوجه شدم که گوشت دوست داری و یه روز که حسابی بازی کردیم و خسته و گرسنه بودی گفتی گوشت!! از اولین بارهایی بود که خودت تقاضای غذا کردی و ما هم فرصتو غنیمت شمردیم و سریع واست گوشت کله پاچه خریدیم. حس کردم لطیف تره و خوردنش واست راحتتره. خیلی جالب بود. یه بشقاب کامل گوشت کله پاچه رو خوردی و بعد که دیدی تموم شده گفتی دیییییگه !!! اون موقع هنوز جمله نمیگفتی. الان ماشالا جمله های دو  سه کلمه ای میسازی و صرف افعال رو به خوبی بلدی. خلاصه منم سریع رفتم و مقداری گوشت چرخ کرده واست درست کردم و حدود 2 قاشق هم از اون خوردی. خیلی خوشحال بودم. از اون روز تا حالا یه وقتای...
28 دی 1391

اولین قهر و آشتی

دیروز واسه اولین بار دعوات کردم. این روزا فکرم حسابی درگیر سازماندهیه و نگرانم که از اول مهر کدوم مدرسه باید برم. بهم پیشنهاد پایه ششم ابتدایی مدرسه پسرونه رو دادن  و جالبه که کتابا همون کتابای اول راهنماییه، با این تفاوت که همشو یه معلم باید درس بده. فکرشو بکن!! طفلک اون معلم یعنی من  . واسه همین یه خورده بی حوصله شدم و تو دختر عزیزم بیخبر از همه جا در کابینتو باز کردی و ظرف ماش رو پخش زمین کردی. انقدر عصبانی شدم که یه جیغ سرت زدم . البته یک لحظه بعد پشیمون شدم ولی واسه اینکه جیغم بی اثر نباشه چشم تو چشم نگاهت کردم و بهت گفتم چرا اینکارو کردی؟؟؟ واکنشت خیلی جالب بود!! اصلاً نترسیدی و تو چشمم نگاه کردی و گفتی اِ منم ...
28 دی 1391

عمو صدرا

عمو صدرا شنبه هفته پیش اومد ایران و شما که تا حالا ندیده بودیش و همیشه با نرم افزار OOVOO باهاش صحبت میکردی و تو مانیتور میدیدیش اولش غریبی کردی و بعدش هم که تو بغلش میرفتی باز هم خیلی راحت نبودی. عمو صدرا اونقدر هیجان زده شده بود که میبوسیدت و همش یادآوری میکرد که وای من این بچه رو تا حالا ندیده بودم. هفته ی پیش پنج شنبه و جمعه رفتیم خونه ی عمه پریدخت و شنبه صبح که طبق معمول من و بابا رفتیم سر کار و شما رفتی خونه ی مامان مریم، وقتی مامان مریم احوال عمو صدرا رو ازت پرسیده بود بهش گفته بودی صدا بوزورگه!! الهی قربونت برم. انتظار داشتی که همیشه تو مانیتور و عکسا باشه. هر وقت نرم افزار OOVOO باز میشه میگی صدرا و حتی اگه فقط زنگشو هم بشنوی باز...
16 دی 1391

نمره ی بیست میگیری تو مهربونی

بیست ماهگیت با 6 روز تاخیر مبارک. البته روزش حسابی یادمون بود و کلی واست شعر تو خودت نمره ی بیستی رو خوندیم اما وقت نکردم که اینجا ثبت کنم. بیست ماهگیتو مهمونی گرفتیم و به اتفاق مامی پروانه و باباجون و عمو صدرا و مهیار، مامان مریم و بابا ناصر و دایی محمد یه شب به یاد موندنی رو سپری کردیم. حضور عمو صدرا تو مهمونی بسیار لذت بخش بود. امیدوارم خدا همشونو واسمون نگه داره که به وجودشون دلگرمیم.
16 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پارمیس می باشد